زندگى پس از مرگ


خوش آمديد

زندگى پس از مرگ

زندگى پس از مرگ

 


رئيس: شما به زندگى پس از مرگ اعتقاد داريد؟
كارمند: بله!
رئيس: خوب است. چون وقتى صبح امروز براى شركت در مراسم تشييع جنازه پدربزرگتان اداره را ترك كرديد، او به اينجا آمد و گفت كه مى خواهد شما را ببيند.
اندر وصف شخصيت خسيسان و بخيلان
– معمولا هر ده سال يكبار كفش ميخرن و همون ده سال يكبار هم كه ميرن داخل كفش فروشي به فروشنده ميگن : سلام . ما بازم اومديم !
۲ — وقتي اطرافيانش بهش ميگن بابا اون نوار روضه رو خاموش كن . با جديت ميگه : بزار ببينيم آخرش شام ميدن يانه!.
۳ – در مسابقات رالي در صورت امكان مسافر هم ميزنن.
۴ – وقتي كارت اينترنت اونا تموم ميشه ميندازنش تو آبجوش.
۵ – حتي الامكان بعد از تناول موز تا ساعتها آب نمي خورن تا مزه موز نره.
۶ — و اگه قصد خودكشي هم داشته باشن با برق همسايه اينكارو ميكنن.
گفته شده اين ديالوگهاي لحظاتي قبل از مرگ يك آدم به شدت خسيس بوده:
مرد در حال مرگ: زن ! محمد كجاست؟
زن: همينجا كنارت نشسته.
مرد: علي كجاست؟
زن:اونطرفت نشسته.
مرد: ببينم حامد كجاست؟
زن : اونم همينجا نشسته.
مرد يهو داد ميزنه: پس براچي برق اون اتاق بيخودي روشنه؟
يه نفر تصادف مي كنه دنده هاش ميشكنه.ميره دكتر و از دنده هاش عكس ميگيره.عكس رو مي ده به دكتر و مي پرسه:آقاي دكتر من خوب مي شم؟ دكتره مي گه:نگران نباش با فوتوشاپ درستش مي كنم
به يك نفر ميگن با بالش جمله بساز ميگه رفتم شكار يه پرنده ديدم خواستم بزنم به بالش.
ميگن با اين بالش نه ، با اون بالش.
ميگه خوب رفتم شكار ، يه پرنده ديدم موندم بزنم تو اين بالش يا اون بالش.
ميگن بابا اصلا” بي خيال ، حالا با تشك جمله بساز .
ميگه رفتم شكار يه پرنده ديدم تو شك بودم بزنم به اين بالش يا اون بالش!
توي مسابقه بيست‌سؤالي شركت‌كننده از مجري مي‌پرسه: «جانداره؟» ميگه: «نه!» مي‌پرسه: «تو جيب جا ميشه؟» مجريه كلي فكر مي‌كنه، بعد ميگه:‌ «تو جيب جا ميشه اما اگه تو جيبت بريزي، جيبت ماستي ميشه!»
شرلوك هلمز، كارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند . نيمه هاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست . بعد واتسون را بيدار كرد و گفت : ” نگاهي به بالا بينداز و به من بگو چه مي بيني؟ ” واتسون گفت :” ميليون ها ستاره مي بينم “. هلمز گفت : ” چه نتيجه اي مي گيري؟ “. واتسون گفت : ” از لحاظ روحاني نتيجه مي گيرم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم . از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيرم كه زهره در برج مشتري ست، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيكي نتيجه مي گيرم كه مريخ در محاذات قطب است، پس بايد ساعت حدود سه نيمه شب باشد “. شرلوك هلمز قدري فكر كرد و گفت: ” واتسون ! تو احمقي بيش نيستي ! نتيجه ي اول و مهمي كه بايد بگيري اين است كه چادر ما را دزديده اند”
سرهنگ دايره راهنمائي و رانندگي براي گرفتن امتحان از يك نفر مي پرسه اگر در هنگام رانندگي فردي در خيابان جلوي ماشينت ايستاده بود چكار مي كني بوق مي زني يا چراغ مي دهي؟
فرد گفت : هيچكدام برف پاكن ماشين را مي زنم.
سرهنگ : چرا برف پاكن ؟!
فرد : براي اينكه بگم يا برو اين ور يا برو اونور.
يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شركت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند… يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي كنن و روي اون رو مالش ميدن و غول چراغ ظاهر ميشه… غول ميگه: من براي هر كدوم از شما يك آرزو برآورده مي كنم… منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!… من مي خوام كه توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيك باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»… پوووف! منشي ناپديد ميشه… بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!… من مي خوام توي هاوايي كنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي خوردني ها داشته باشم و تمام عمرم راحت باشم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه… بعد غول به مدير ميگه: حالا نوبت توئه… مدير ميگه: «من مي خوام كه اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شركت باشن»!
نتيجهء اخلاقي اينكه هميشه اجازه بدهيد كه رئيستان اول صحبت كند!
شيره‌ايه ميخواسته تاكسي بگيره، ‌به يك تاكسي ميگه: مُشتقيم! تاكسيه،‌ پنج متر جلو تر نگه ميداره. يارو ميگه:‌ اي بـابـا! من كه مي‌خواستم اونجا پياده شم
دو تا احمق ميرن يك رستوران كلاس بالا، ‌دو تا كوكا سفارش ميدند‌، بعد هم يكي يك ساندويچ از كيفشون درميارند، ‌شروع مي‌كنند به خوردن. گارسونه مياد ميگه: ‌ببخشيد،‌شما نمي‌تونيد اينجا ساندويچ خودتونو بخوريد. احمقا يك نگاهي به هم مي‌كنند، ‌ساندويچاشونو باهم عوض مي‌كنن
يه نفر زنگ ميزنه خونه دوست دخترش،‌ باباي طرف گوشي رو برميداره، هول ميشه ميگه: ‌ساعت شانزده و پنجاه و چهار دقيقه
يه روز يه نفر كاغذي پيدا ميكنه كه روش يه شماره تلفن نوشته بود . زنگ ميزنه به همون شماره و ميگه: آقا من شماره تون رو پيدا كردم آدرس بديد بيارم خدمتتون!
يه نفر كفترشو گم ميكنه، تو روزنامه آگهي ميده: بيه بيه
يه نفر ۱۰ تومن ميندازه تو صندوق صداقات، هنوز دوقدم رد نشده بوده،‌ يك ماشين ميزنه بهش، درب و داغونش ميكنه. همون وقت يك باباي ديگه‌اي داشته يك پولي مينداخته تو همون صندوق، ‌يارو با حال زار پاميشه، ‌ميگه: آقا پولتو اونتو ننداز، اون صندوقش خرابه
يه نفر ميره كله پاچه فروشي، يارو بهش ميگه: قربون چشم بگذارم؟ طرف ميگه: نه آقا! حداقل صبر كن من برم قايم شم
يه نفر ۱۹ تا بچه داشته،‌ بهش ميگن: چرا يك بچه ديگه نمياري، رُند شه؟! ميگه: فرزند كمتر، زندگي بهتر
يه نفر ميره راهپيمايي، مي‌بينه شلوغه برميگرده
يه نفر تو اتوبوس واستاده بوده، يهو ميبينه بند كفشش بازه. به كنار دستيش ميگه: آقا قربون دستت، ‌يك دقيقه اين ميله رو نگردار من بند كفشم رو ببندم
يه نفر تو مسابقه بيست سوالي شركت ميكنه، قبل از مسابقه بهش ميگن: ببين جواب ژاندارمريه ولي همون اول نگي كه ضايع بشه، يه چند تا سوال اولش بكن بعد جوابو بگو. مسابقه شروع ميشه، يارو ميپرسه: جانداره؟ مجريه ميگه: نه. يارو ميگه: مِريه؟ ميگه: نه. يارو ميگه: جاندارمريه؟
سه تا ديوانه هم اتاقي بودن - يك روز خبر آوردن كه دوتاشون بالا پايين مي پرن و ميگن كه ما سيب زميني هستيم و داريم تو روغن سرخ ميشيم و سومي ساكت نشسته ! رييس بيمارستان هم طبق معمول رفت كه اين ديوونه رو مرخص كنه. پرسيد تو چرا با دوستات نيستي ؟ اون هم گفت : آخه من كف ماهيتابه چسبيدم
يه نفر زنگ ميزنه خونه دوست دخترش، باباش ور ميداره، هول ميشه ميگه: ببخشيد توپمون افتاده
يه نفر سوار آسانسور ميشه ميبينه نوشته ظرفيت ۱۲ نفر با خودش ميگه عجب بدبختيه حالا ۱۱ نفر ديگه از كجا بيارم
يه بار يه خسيسه داشته با خانوادش از جلوي رستوران رد ميشده بوي خوب غذا رو احساس مي كنن. به بچه هاش ميگه بچه ها اگه بچه هاي خوبي باشين يه دفه ديگه هم از اينجا ردتون مي كنم
يه روز يكي خودش رو ميزنه به موش مردگي، گربه‌هه ميخوردش

يكي مي گه : مي دوني چرا ماهي ها نمي تونن صحبت كنن؟ اون يكي مي گه: اگر تو هم دهنت پر آب بود نمي تونستي صحبت كني.
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 1:37 نويسنده atefeh| |

Design:♀ali-hadis♂